آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

۳۱ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

در هفته‌ای که گذشت دوبار اتفاق افتاد!

این افرادی که با ضرب گرفتن به سبک خودشان با یک سوز صدای خاص شعر درباره حضرت علی و امام رضا در اتوبوس‌ها می‌خوانده‌اند را دیده‌اید؟ من این هفته بعد از مدت‌ها خیلی اتفاقی دو بار دیدم؛ یکی از این موارد در مسیری برایم اتفاق افتاد که بیشتر از یک سال مسیرم است اما تا الان ندیده بودم. این افراد نیت‌شان شاید صرفا کسب درآمد از طریق حلال باشد؛ که در کنار آن توسل هم به ائمه می‌کنند اما مطمئنا این افراد خودشان نمی‌دانند در آن لحظه کوتاهی که در اتوبوس وارد می‌شوند و برای جمعی از افراد که هر کدام گرفتاری، خستگی و مشکلات خودشان را دارند و این خستگی ها و فشارها گاها منجر به دعواهای کلامی می شود از امام رضا و توسل به او با سوز صدا می‌خوانند چه حس آرامش و انبساط خاطری هر چند کوتاه ایجاد می‌کنند. با خودم فکر می کردم کاش می‌شد در همه اتوبوس ها این افراد حضور داشتند و در طول روز برای آدم های خسته روزگار از امام رضا می‌خواندند؛ هم توسلی بود برای ما هم کسب درآمدی برای آنها.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۳۳
سماء جمالی

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که اب می شود دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به ارزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطر دود لاله های وحشی
به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان
برای بنفشی بنفشه ها دوست می دارم


تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
 و پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم
تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ی قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۳۱
سماء جمالی

گاهی برای اجابت خواسته هایت ، هر کاری می کنی؛ اما نمی شود که نمی شود!
دست به دامن خود خدا می شوی و از خودش می خواهی آرامت کند اما "صبر"می خواهد
پس دست به دامان ائمه می شوی ، دست به دامان خوبان این روزگار اما باز هم "صبر" می خواهد
دست به دامن نذر می شوی ، دعا می کنی ، زیارت می روی اما باز هم "صبر" می خواهد
پا در هر راهی می گذاری انتهایش این است که باید صبر کنی ، صبر صبر صبر
درست همان چیزی که یا نداریم یا کم داریم
وقتی همه این ها را کنار هم می گذارم می بینم اگر صابر باشیم همان کار اول یعنی :
توکل واقعی به خدا در کنار صبر یعنی اعتماد واقعی به خدا داشتن، یعنی همان آرامش واقعی در پناه امن الهی
همین!

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۲۹
سماء جمالی

رو به خدا کردم و گفتم :
خدایا خودت یک راهی جلوی پام برای استجابت دعایم بگذار ، برای استجابت حاجتی که روز و شب دارم دعا می کنم.
تو حال و هوای خودم بودم که صدای ریزی نگاهم را به سمت پنجره اتاق برد ، بلند شدم رفتم سمت پنجره ،پرده را کنار زدم. چیزی که می دیدم حتی تصورش هم برایم ناممکن بود. درست همزمان با دعایم اولین قطره های باران شروع به باریدن کرده بود . پنجره را باز کردم دستانم را زیر باران گرفته بودم و سعی می کردم به آسمان دقیقا به نقطه تولد قطره های باران نگاه کنم .حالا من بودم و یک حال خوش وصف نشدنی ، احساس خوبی که خدا صدایم را شنیده ، که باران هدیه خداست برای استجابت دعایم .
چشمانم بسته ، دستانم رو به سمت آسمان ، زیر باران می بارم و می خوانم خدایم را برای استجابت دعایم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۲۴
سماء جمالی

زیاد شنبده بودم این جمله  « دلم کنده شده بود » را اما الان می توانم بگویم تا به حال خوب مزه اش نکرده بودم . این را وقتی فهمیدم که چند بار برنامه ریزی سفر شد اما جور نشد هر بار به علتی ، می دانستم همه این ها بهانه است ولی اینکه تا لحظه خرید بلیط هم پیش بروی اما باز جور نشود بد دلت می شکند و اگر این اتفاق چند بار بیفتد ..... مدام در سرم این فکر بود چرا جور نمی شود؟ چرا هر بار به علتی که نمی شود " هیچ " کاری هم کرد که رفع شود بهم می خورد؟ چرا من راهی سفر نمی شوم؟ و مهم تر و بدتر از همه این سوال که « آقا چرا نمی طلبد؟! »
...
چشمان را که باز کردم ساعت 3 خورده ای نیمه شب بود. سوار تاکسی شدیم برای حرکت به سمت هتل. لطف آقا این بار جوری شاملمان شد که فاصله هتل کمتر از 5 دقیقه تا درب باب الجواد بود و این نعمتی بزرگ بود در نوع خودش.ساک ها را همان جا در خیابان گذاشتم و به سمت در باب الجواد راه افتادم و از دور نگاهم را گره زدم به گنبده طلایی رنگی که آن موقع نیمه شب عجیب دلبری می کرد.
دلم نمی خواست وارد حرم شوم ، سرم را پایین انداختم  و ایستادم روبروی ورودی باب الجواد ، زیر لب سلام دادم و در حین سلام دادن سرم را بالا اوردم و ....
اولین دیدارم بعد از این چند سال را در کنار تمام آن  لحظه هایی که نگاهم به پنجره های ضریحش گره خورده بود در کنار شب هایی که در صحن جامع نشسته بودم و با تو آقای خوبم درد و دل می کرد م،  آن لحظه ای که دستانم را گرفتی و به سمت ضریحت کشاندی هرگز فراموش نمی کنم ، هرگز.
موقع برگشت و خداحافظی که نه! طلب دیدار مجدد همان جا به آقای خوبم گفتم « حالا فهمیدم چرا " الان " اذن دخول به حرمت را روزیم کردی »

پ.ن: مشهد یعنی ، شهد ناب لحظه های شیرین در پناه امن رضا بود

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۱۷
سماء جمالی