آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

احلی من العسل

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۱، ۰۲:۱۷ ق.ظ

زیاد شنبده بودم این جمله  « دلم کنده شده بود » را اما الان می توانم بگویم تا به حال خوب مزه اش نکرده بودم . این را وقتی فهمیدم که چند بار برنامه ریزی سفر شد اما جور نشد هر بار به علتی ، می دانستم همه این ها بهانه است ولی اینکه تا لحظه خرید بلیط هم پیش بروی اما باز جور نشود بد دلت می شکند و اگر این اتفاق چند بار بیفتد ..... مدام در سرم این فکر بود چرا جور نمی شود؟ چرا هر بار به علتی که نمی شود " هیچ " کاری هم کرد که رفع شود بهم می خورد؟ چرا من راهی سفر نمی شوم؟ و مهم تر و بدتر از همه این سوال که « آقا چرا نمی طلبد؟! »
...
چشمان را که باز کردم ساعت 3 خورده ای نیمه شب بود. سوار تاکسی شدیم برای حرکت به سمت هتل. لطف آقا این بار جوری شاملمان شد که فاصله هتل کمتر از 5 دقیقه تا درب باب الجواد بود و این نعمتی بزرگ بود در نوع خودش.ساک ها را همان جا در خیابان گذاشتم و به سمت در باب الجواد راه افتادم و از دور نگاهم را گره زدم به گنبده طلایی رنگی که آن موقع نیمه شب عجیب دلبری می کرد.
دلم نمی خواست وارد حرم شوم ، سرم را پایین انداختم  و ایستادم روبروی ورودی باب الجواد ، زیر لب سلام دادم و در حین سلام دادن سرم را بالا اوردم و ....
اولین دیدارم بعد از این چند سال را در کنار تمام آن  لحظه هایی که نگاهم به پنجره های ضریحش گره خورده بود در کنار شب هایی که در صحن جامع نشسته بودم و با تو آقای خوبم درد و دل می کرد م،  آن لحظه ای که دستانم را گرفتی و به سمت ضریحت کشاندی هرگز فراموش نمی کنم ، هرگز.
موقع برگشت و خداحافظی که نه! طلب دیدار مجدد همان جا به آقای خوبم گفتم « حالا فهمیدم چرا " الان " اذن دخول به حرمت را روزیم کردی »

پ.ن: مشهد یعنی ، شهد ناب لحظه های شیرین در پناه امن رضا بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۱۰/۱۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی