بعد رفتن بابا خونهارو باسازی کردیم ؛ حیاط انداختیم تو پذیرایی و باعث شد پذیرایی بزرگتر و حیاط کوچکتر بشود. می خواستیم حیاط باشد ، هر چند کوچک اما باشد دو علت داشت این اصرار بودنش : یکی آنکه حیاط هر چقدر هم کوچک و نقلی باز هم خوب است و حال و هوای خودش را دارد بخصوص وقتی مامان دیگهای آش و نذری های امام حسین تو حیاط به پا میکنند. علت دیگرش این بود که حیاطمان امانت دار یادگاری بابا بود. یادم نمیرود روزی که بابا نهال زیتون را آورده بودند و داشتن توی باغچه میکاشتن ، کنار دستشون نشسته بودم و نگاه میکردم و مدام سوال میکردم ، وقتی پرسیدم چرا میون این همه درخت ، زیتون ؟! بابا در همان حالی که مشغول خاک ریختن و صاف کردن خاک های دور نهال بود بهم گفتن درخت زیتون تو خونه ثواب و برکت داره برامون ...
حالا این سال ها و روزها نهال زیتون باغچه قد کشیده تا آسمان و برای خودش درخت زیتونی شده بزرگ که حتی گاهی زیتونهای مشکیاش مهمان و برکت سفره ما میشود. دوستش داریم همگیمان ، مانند آن بچهای که عزیزتر از همه میباشد .