آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

۷ مطلب با موضوع «خاطره ها» ثبت شده است

بعد رفتن بابا خونه‌ارو باسازی کردیم ؛ حیاط انداختیم تو پذیرایی و باعث شد پذیرایی بزرگتر و حیاط کوچکتر بشود. می خواستیم حیاط باشد ، هر چند کوچک اما باشد دو علت داشت این اصرار بودنش : یکی آن‌که حیاط هر چقدر هم کوچک و نقلی باز هم خوب است و حال و هوای خودش را دارد بخصوص وقتی مامان دیگ‌های آش و نذری های امام حسین تو حیاط به پا می‌کنند. علت دیگرش این بود که حیاط‌مان امانت دار یادگاری بابا بود. یادم نمی‌رود روزی که بابا نهال زیتون را آورده بودند و داشتن توی باغچه می‌کاشتن ، کنار دستشون نشسته بودم و نگاه می‌کردم و مدام سوال می‌کردم ، وقتی پرسیدم چرا میون این همه درخت ، زیتون ؟! بابا در همان حالی که مشغول خاک ریختن و صاف کردن خاک های دور نهال بود بهم گفتن درخت زیتون تو خونه ثواب و برکت داره برامون ...

حالا این سال ها و روزها نهال زیتون باغچه قد کشیده تا آسمان و برای خودش درخت زیتونی شده بزرگ که حتی گاهی زیتون‌های مشکی‌اش مهمان و برکت سفره ما می‌شود. دوستش داریم همگی‌مان ، مانند آن بچه‌ای  که عزیزتر از همه می‌باشد .

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۶:۱۹
سماء جمالی

دلم تنگ می‌شود، گاهی
برای حرف‌های معمولی
برای حرف‌های ساده
برای «چه هوای خوبی!» «دیشب شام چه خوردی؟»
برای «راستی مانادانا عروسی کرد» «شادی پسر زایید.»
و چه‌قدر خسته‌ام از «چرا؟»
از «چه‌گونه!»
خسته‌ام از سوال‌های سخت، پاسخ‌های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ‌های تند
نشانه‌های بامعنا، بی‌معنا
دلم تنگ می‌شود، گاهی
برای یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار«خنده‌ی» بلند
و
پنج «انگشت» دوست‌داشتنی….

مصطفی مستور

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۰
سماء جمالی

کنار هم نشستیم و سریال می‌بینیم

" مرد به محض دیدن گریه‌های زنش طاقت نمیاره و دلش نرم می‌شه "

مامان غرق در خاطرات خودش زیر لب آروم می‌گه:

- مرد اونیکه تحمل دیدن اشک زنش حتی برای چند لحظه هم نداشته باشه

حرفش تموم نشده میگم :

- مثل بابا ...

چشمای قشنگ‌ش برق می‌زنه و می‌گه :

مثل بابات ...

بعد مثل همیشه و همیشه می‌گه :

 " بابات یه دونه بود "

 مثل همیشه به روی لب تائید می‎کنم و درون دل حسرت ...



۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۲۱
سماء جمالی

دقیق یادم نمی‌آد از چه زمانی برای این لحظه دعا کردم اما این را خوب به یاد دارم از وقتی عشق‌ش در دل و جان‌م جوانه زد از همان لحظه آرزو و دعای او‌‌ل‌م بوده تا همین امروز. همین امروزی که هنوز باور نکرده‌ام قرعه به نام من افتاده و تا خودم را در آن لحظه و موقعیت نبینم نخواهم باور کرد و شک ندارم در ان لحظه هم هنوز باور نکرده‌ام

این روزها روزهای‌یست که لحظه به لحظه نزدیک می‌شوم به آرزویی که گاه می‌ترسیدم تا همیشه رویا بماند و حالا دعای‌م رو به اجابت است ، ‌اما ... اما نه تمام دعای‌م که اگر گاه پاهای‌م سست می‌شود ، گاه اشک می‌ریزم و غصه دنیا را دارم تنها علتش این است که تمام دعای من این نبوده و این بماند بین من و خود او ...

این روزها تمام من شور و اشتیاق است و تنها چیزی که خوب می‌دانم این است که از ازل اینگونه رقم خورده برای‌م که

روزهای پایانی سال 91 و روزهای آغازین سال 92 را دست در دست همسفر زندگی‌م

زیر سایه امن حضرت پدر

و میهمان حریم آرام جان‌م حضرت ارباب

حال‌مان را به احسن ترین احوال زنده خواهیم کرد
                                                انشاءالله

حسین آرام جانم


۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۱۳
سماء جمالی

این روزها گاهی چنان با خستگی های‌م درگیر می‌شوم که با تموم وجود دلم می‌خواهد الان از تمام فکرهای در سرم فارغ شده بودم و در کمال آرامش و بدون هیچ دغدغه‌ای در حیاط خونه با صافیمان روی لبه‌های مرمری باغچه نقلی مامان نشسته بودم و به گیاهای جوان و پیرش که مثل بچههایش دوست‌شان داره و مراقب‌شان هست زل زده بودم ؛ بعد هم خسته بشم از تکراری شدنشان مقابل چشمان‌م و به همین بهانه برم شلنگ رنگ و رفته پیچ و تاب خورده به دور شیر آب باز کنم و حیاط را بشورم و آب‌پاشی کنم یا به قول خودم بارانی‌اش کنم؛ مثل همیشه و همیشه شلنگ آب تا جائیکه دستم میرسه بالا و توان دارم از بالای سر درخت زیتون یادگاری بابا بالا بگیرم تا آب همه جای درخت زیتون بشوره بعد شلنگ پرت کنمُ خودم بدوئم برم زیرش تا قطره‌های آب مثل بارون بریزه روی سرم و من کیف دنیا را بکنم ...
میان این همه خاطرات دوست داشتنی‌م انگار که کسی تلنگری بهم زده باشه از عمق خاطرات‌م پرت می‌شم به روزگار الان‌م ، دلم می‌گیرد و بغض می‌کنم از تمام شدن به زودی این روزها ، دلم می گیرد از این‌که تولد زندگی جدیدم باید در آپارتمان باشد و دور از همه این دلخوشی‌ها.
بلند می شوم می‌روم سمت حیاط برای تکرار تمام حس‌های خوبم ، می روم بارانی‌اش کنم با چشمانی بارانی‌ام ...

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۱۸
سماء جمالی