آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

۹ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

این روزها گاهی چنان با خستگی های‌م درگیر می‌شوم که با تموم وجود دلم می‌خواهد الان از تمام فکرهای در سرم فارغ شده بودم و در کمال آرامش و بدون هیچ دغدغه‌ای در حیاط خونه با صافیمان روی لبه‌های مرمری باغچه نقلی مامان نشسته بودم و به گیاهای جوان و پیرش که مثل بچههایش دوست‌شان داره و مراقب‌شان هست زل زده بودم ؛ بعد هم خسته بشم از تکراری شدنشان مقابل چشمان‌م و به همین بهانه برم شلنگ رنگ و رفته پیچ و تاب خورده به دور شیر آب باز کنم و حیاط را بشورم و آب‌پاشی کنم یا به قول خودم بارانی‌اش کنم؛ مثل همیشه و همیشه شلنگ آب تا جائیکه دستم میرسه بالا و توان دارم از بالای سر درخت زیتون یادگاری بابا بالا بگیرم تا آب همه جای درخت زیتون بشوره بعد شلنگ پرت کنمُ خودم بدوئم برم زیرش تا قطره‌های آب مثل بارون بریزه روی سرم و من کیف دنیا را بکنم ...
میان این همه خاطرات دوست داشتنی‌م انگار که کسی تلنگری بهم زده باشه از عمق خاطرات‌م پرت می‌شم به روزگار الان‌م ، دلم می‌گیرد و بغض می‌کنم از تمام شدن به زودی این روزها ، دلم می گیرد از این‌که تولد زندگی جدیدم باید در آپارتمان باشد و دور از همه این دلخوشی‌ها.
بلند می شوم می‌روم سمت حیاط برای تکرار تمام حس‌های خوبم ، می روم بارانی‌اش کنم با چشمانی بارانی‌ام ...

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۱ ، ۱۴:۱۸
سماء جمالی

پله های پل هوایی را یکی یکی بالا می‌آیم و مثل همیشه مراقب هستم پایین چادرم خاکی نشود و به همین علت چادرم را بالاتر می‌گیرم. از بالای پل هوایی طبق عادت 4 ساله ام در این مسیر به ماشین های زیر پایم نگاه می‌کنم. از پل که پایین می آیم از بین تمام مسیر‌های که به خانه راه دارد بلوار کنار اتوبان را انتخاب می‌کنم. بلواری که در این 4 سال حسابی با هم انس گرفته‌ایم و بسیاری از روزهای شاد و ناراحت‌مان را در کنار هم گذراندیم و حتی راز‌دار هم هستیم. روزهایی که او چهره عوض کرد و از لباسی کهنه و قدیمی اش در آمد؛ رنگ و رویی جدید گرفت و الحق که با آن درختانی که دست به دست هم داده بودند و بامی سبز بالای سرمان ایجاده کرده بودند و سنگ های نارنجی و زردی که با سلیقه زیبا زیر پاهای‌مان چیده شده بودند و چمنی سبز و تازه که حال و هوای آرام و دوست داشتنی به آن مسیر بخشیده بود و تمام این‌ها را گنجشگ ها با سر و صدایی که راه انداخته بودند هم تائید می‌کردند؛ زیباتر شده بود. یادم نمی‌رود روزی که دوباره متولد شده بود به محض دیدن لبخندی برای‌ش زدم و گفتم خودت را برای‌م خوشگل کرده‌ای بعد هردو خندیدیم . هنوز که هنوز است چهره‌اش برایم تازه و دوست داشتنی است.

مسیر دوست داشتنی

همینطور که قدم می‌زدم و در عمق فکرهایم این‌طرف آن‌طرف می‌رفتم روی نیمکت نشستم و به تمام روزهای که این مسیر را به اشک و لبخند طی کردم فکر می‌کردم. با هم مرور کردیم تمام روزهای تلخی را که دلم از همه دنیا گرفته بود و درست روی همین نیمکت می‌نشستم و اشک می‌ریختم تا آرام بشوم بعد خانه بروم، به روزهایی که با هم عکس انداختیم ، روزهایی که من دعا می کردم و او آمین می گفت ، روزهایی که خبر خوشی را که مدت ها منتظرش بود را به او دادم و او لبخند می‌زد برایم. یک به یک خاطراتمان را کنار هم مرور می‌کنیم و من در عمق فکرهایم فارغ از دنیا شده‌ بودم.
حالا به این روزها نگاه می‌کنم ؛ این روزهایی که دیگر قدم‌هایم تنها نیستند و برای خودشان همدم و همراه پیدا کرده‌اند ؛ همراهی برای تمام روزهای شادی و ناراحتی ، سربالایی‌ها و سر پایین‌های زندگی و تمام روزهای بارانی و برفی درست مثل آن شبی که در اولین برف زندگی‌مان رها از دنیا در برف‌ها می‌دویم و از بودن کنار هم خدا را در دل شاکر بودیم ...
در دلم بلند می‌گویم روزگارمان اگر گاها تلخ و غم‌دار است اما دل خوشی‌های بزرگی داریم که اگر چه کم هستند اما بزرگی آنان تمام ناخوشی‌ها کوچک را محو و حنی نابود می‌کند و همین برای ما بس.
مسیرم را به سمت خانه ادامه می‌دهم و تمام مدت زیر لب فقط می‌گویم الحمدالله ...

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۱ ، ۲۳:۱۱
سماء جمالی

در هفته‌ای که گذشت دوبار اتفاق افتاد!

این افرادی که با ضرب گرفتن به سبک خودشان با یک سوز صدای خاص شعر درباره حضرت علی و امام رضا در اتوبوس‌ها می‌خوانده‌اند را دیده‌اید؟ من این هفته بعد از مدت‌ها خیلی اتفاقی دو بار دیدم؛ یکی از این موارد در مسیری برایم اتفاق افتاد که بیشتر از یک سال مسیرم است اما تا الان ندیده بودم. این افراد نیت‌شان شاید صرفا کسب درآمد از طریق حلال باشد؛ که در کنار آن توسل هم به ائمه می‌کنند اما مطمئنا این افراد خودشان نمی‌دانند در آن لحظه کوتاهی که در اتوبوس وارد می‌شوند و برای جمعی از افراد که هر کدام گرفتاری، خستگی و مشکلات خودشان را دارند و این خستگی ها و فشارها گاها منجر به دعواهای کلامی می شود از امام رضا و توسل به او با سوز صدا می‌خوانند چه حس آرامش و انبساط خاطری هر چند کوتاه ایجاد می‌کنند. با خودم فکر می کردم کاش می‌شد در همه اتوبوس ها این افراد حضور داشتند و در طول روز برای آدم های خسته روزگار از امام رضا می‌خواندند؛ هم توسلی بود برای ما هم کسب درآمدی برای آنها.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۳۳
سماء جمالی

مجبور وسط حرفش عذرخواهی کنم بگم :

-          ممنون آقا زیر پل پیاده میشم

سخته این کار برایم اما خسته ام و نمی تونم مسیر دور کنم. مثل روزهای قبل تا از ماشین فاصله می گیرم به حرف های راننده تاکسی فکر می کنم و اینکه باز یه آدم جدیدی و یک سری حرف های تلخ و شیرین جدید ...
یک مدتی هست که مجبورم برای رفتن مسیر منزل تا سرکار و برعکس یه قسمتی از مسیر با تاکسی برم و بیام ، هر روز که سوار میشم ناخودآگاه حواسم به راننده پرت میشه به این فکر می کنم که پشت این نگاه خسته ، پشت این چهره گرفته ، پشت این حواس پرتی که حتی سلام وخسته نباشید منو نمی شنوه چقد فکر و درگیری و گرفتاری مشغولیت های زندگی قرار گرفته . نمی دونم اما همیشه دلم برای راننده های تاکسی می سوزه ، رانندگی تو شهر بزرگ و شلوغی مثل تهران به تنهای خودش سخت و گاهی طاقت فرساست حالا کنار این رانندگی مسافرهای سوار شوند که روز خوبی نداشتند ، حال خوبی ندارند گاهی حرفی می زنند که متاسفانه خستگی راننده دو برابر می شه . دلم می سوزه که تو گرما و سرما زیر آفتاب و تو دل شب باید همدم ، مونس و همراهشون دنده و کلاج وترمز اتومبیلشون باشه.همیشه می گفتم این راننده های تاکسی هستند که بواسطه مسافرهای که تو روز سوار می کنن با فکر ها، سلایق ، درد ها ، گرفتاری ها ، خستگی ها و حتی گاهی با شادی های مختلف و گوناگون مردم آشنا می شن و روز جالب در کنار سختی هاش می گذرونن اما تو این مدت منی که مسافر این تاکسی ها هستم برای خودم برعکس شده هر روز با راننده های مختلفی آشنا میشم که
-         
یکی جوونه و برام از این میگه که دو ساله داره رانندگی میکنه زیر این آفتاب داغ و سوز سرما برای اینکه بتونه دست نامزدش بگیره و برن زیر یک سقف ، مرد میانسالی که از فوت همسرش میگه و اینکه عهد کردم وفادار بمونم به همسرم و با تمام گرفتاری و سختی نمیزارم بچه ها نبود مادرشون احساس کنن ، جوون دانشجویی که میگه هم سختمه راننده تاکسی باشم و سخت تر از اون اینه برام که خرج درس و دانشگاه بابام بخواهد بده ، حرفهاش که به اینجا میرسه که میگه برام خیلی سخته ببینم یه پسر هم سن و سال خودمو سوار می کنم و اون بدون دغدغه زندگیش میکنه و من ....

اگر قرار به گفتن باشه زیاده حرف ، چیزی که فکرم مشغول کرده اینکه خدا برای همه بنده هاش یک جور امتحانی قرار داده تو مسیر زندگیشون که این امتحان گاهی رنگ درد و سختیش پر رنگ تر از امتحان های دیگرانه ، استادی داشتم که حرف خوبی میزد می گفت :تو دنیا دنبال راحتی نباش خودت برو دنبال سختی که اگر همیشه دنبال راحتی باشی امتحان های سخت خدا از پا درت میاره


پ.ن : قول دادم به خودم هر بار سوار تاکسی شدم با تمام سختی و فشار اون روز اما بازهم با لبخند و چهره شاد سوار ماشین بشم که اگر راننده خسته نگاه می کنه به من خستگیش دو برابر نشه
پ.ن : یه چیز دیگه اینکه هر بار سوار تاکسی شدیم از ما هیچی کم نمی شه اگر سلام و خسته نباشید و گاهی احوال پرسی بکنیم ، شاید نتونیم گره از کار بنده های خدا باز کنیم اما می تونمی سنگ صبور باشیم و با حرف هامون برای چند لحظه آروم و امیدوارشون کنیم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۱۱
سماء جمالی