من و دوست خیابانیام
پله های پل هوایی را یکی یکی بالا میآیم و مثل همیشه مراقب هستم پایین چادرم خاکی نشود و به همین علت چادرم را بالاتر میگیرم. از بالای پل هوایی طبق عادت 4 ساله ام در این مسیر به ماشین های زیر پایم نگاه میکنم. از پل که پایین می آیم از بین تمام مسیرهای که به خانه راه دارد بلوار کنار اتوبان را انتخاب میکنم. بلواری که در این 4 سال حسابی با هم انس گرفتهایم و بسیاری از روزهای شاد و ناراحتمان را در کنار هم گذراندیم و حتی رازدار هم هستیم. روزهایی که او چهره عوض کرد و از لباسی کهنه و قدیمی اش در آمد؛ رنگ و رویی جدید گرفت و الحق که با آن درختانی که دست به دست هم داده بودند و بامی سبز بالای سرمان ایجاده کرده بودند و سنگ های نارنجی و زردی که با سلیقه زیبا زیر پاهایمان چیده شده بودند و چمنی سبز و تازه که حال و هوای آرام و دوست داشتنی به آن مسیر بخشیده بود و تمام اینها را گنجشگ ها با سر و صدایی که راه انداخته بودند هم تائید میکردند؛ زیباتر شده بود. یادم نمیرود روزی که دوباره متولد شده بود به محض دیدن لبخندی برایش زدم و گفتم خودت را برایم خوشگل کردهای بعد هردو خندیدیم . هنوز که هنوز است چهرهاش برایم تازه و دوست داشتنی است.
همینطور که قدم میزدم و در عمق فکرهایم اینطرف آنطرف میرفتم روی نیمکت نشستم و به تمام روزهای که این مسیر را به اشک و لبخند طی کردم فکر میکردم. با هم مرور کردیم تمام روزهای تلخی را که دلم از همه دنیا گرفته بود و درست روی همین نیمکت مینشستم و اشک میریختم تا آرام بشوم بعد خانه بروم، به روزهایی که با هم عکس انداختیم ، روزهایی که من دعا می کردم و او آمین می گفت ، روزهایی که خبر خوشی را که مدت ها منتظرش بود را به او دادم و او لبخند میزد برایم. یک به یک خاطراتمان را کنار هم مرور میکنیم و من در عمق فکرهایم فارغ از دنیا شده بودم.
حالا به این روزها نگاه میکنم ؛ این روزهایی که دیگر قدمهایم تنها نیستند و برای خودشان همدم و همراه پیدا کردهاند ؛ همراهی برای تمام روزهای شادی و ناراحتی ، سربالاییها و سر پایینهای زندگی و تمام روزهای بارانی و برفی درست مثل آن شبی که در اولین برف زندگیمان رها از دنیا در برفها میدویم و از بودن کنار هم خدا را در دل شاکر بودیم ...
در دلم بلند میگویم روزگارمان اگر گاها تلخ و غمدار است اما دل خوشیهای بزرگی داریم که اگر چه کم هستند اما بزرگی آنان تمام ناخوشیها کوچک را محو و حنی نابود میکند و همین برای ما بس.
مسیرم را به سمت خانه ادامه میدهم و تمام مدت زیر لب فقط میگویم الحمدالله ...
سلام
الحمدلله...