یک پیرزن نقلی 80 ساله با دستان و صورتی که پر از خط و نشان روزگار شده که همین خط و نشان ها او را مهربان و دوست داشتنیتر کرده است. اکثرا آرام و ساکت گوشهای از اتاق مینشیند و تنها با انگشت اشارهاش گلهای قالی را لمس میکند، همان گلهای قالی که روز و روزگاری با همین دستانی که حالا چروک خورده و جانی ندارد خلقشان کرده. مادربزرگ گاه دست میزند و برای نوهها و نتیجههایش شعر میخواند، گاه شعر میخواند با صدای که این بار از سر بغض میلرزد
خداوندا زمانه مفلسم کرد طلا بودم به مانند مسم کرد
عزیزم ، هر بار که حال روحیاش خوب باشد و حوصله کند حرفهای خوبی برایم میزند از همان
حرفهایی که هر کدامشان نکته کنکوری زندگیایست. مثل حرفی که دیشب که کنارش نشسته
بودم بهم گفت :
یادت باشه مرد خدای دوم زنِ، احترام مردت را داشته باش تا احترامش کنن
پ.ن: به بهانه روز
میلاد حضرت پدر مولامون امیرالمومنین ... تبریک ویژه به همسفر زندگیم ،باشد که زیر سایه
امیر امیرالمومنین به هر آنچه خیر است برسد.