آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

امروز شنبه اول هفته‌اس، درست بعد از جمعه‌ای که چاشنی‌ عصرش طعم دلتنگی داشته و  آخر شبش هم با طعم تلخ و گس دلگیری به صبح رسیده.
شنبه‌اس و مثل هر شنبه اما این بار با حالت گرفته و به نوعی با خود قهر کرده لباس هایی که دیشب اتو کردم و روی مبل پهن کردم تا چروک نشوند را یکی یکی می‌پوشم ، جلوی آینه مقنعه‌ام را مرتب می‌کنم، در آخر کار هم به خودم اخم و دهن کجی می‌کنم بابت این همه بی‌حوصلگی و دمق بودن. ظرف غذایی که مامان جان دیشب آماده کردن داخل کیف‌م میزارم بعد هم میرم لقمه کوچکی از نون و پنیر گردو  با هول هولکی می‌پیچم ، آن هم کنار ظرف غذای‌م می‌گذارم داخل کیف‌م ، آخر سر هم گوشی‌م را برای بار آخر با اینکه می‌دانم خبری از پیامک نیست چک می‌کنم بعد با بی‌حوصلگی هولش می‌دهم داخل کیف‌م و بالاخره زیپ کیف را می بندم و چادرم را بدون اینکه در آینه طبق عادت نگاه کنم سر می‌کنم. کفش‌هایم را می‌پوشم و واکس نصفه نیمه می‌زنم بعد بلند با اهل خانه خداحافظی می‌کنم و می‌روم دنبال کسب روزی ان شاءالله حلال.
به سر کوچه نرسیده بسم الله را گفته‌ام و شروع به خواندن آبه الکرسی هر روزه‌ام می‌کنم اما مثل خیلی وقت‌ها فقط به زبان جاری کرده‌ام و ته دل‌م دارم با خدای خودم حرف دیگری می‌زنم به نوعی مشغول غر زدن هستم و گلایه از مسائلی که سرش دلگیر و ناراحت‌م؛ عادت کرده است به این غر‌های اول صبح‌م ، خدای همیشه مهربان کنار دل و بالای سرم .
در تمام راه فکرم درگیر است و درست همین امروز خدا هوای‌م را داشته و اتوبوس خلوت با صندلی‌های خالی را روزی من کرده آن هم درست بعد از رسیدن تاکسی که آن هم خالی بود و زود آمد! . جای تشکر داشت و این را تشکر را ادا کردم.
مشغول کارم هستم و تازه لقمه نان پنیر وارفته‌ام تمام شده که اولین پیام به روی گوشی‌م می‌آید و بدون خواندن پیام و تنها با دیدن یک اسم لب ‌هایم به حالت منحنی در می‌آید:
- ظهر بخیر خانوم بد اخلاق
می خندم و ته دلم ذوق می‌کنم ، ولی این واکنش و احساسات در جواب‌م معلوم که نیست هیچ برعکس عصبانیت ، ناراحتی و حتی دلگیری جیغ و داد می‌کند. حرف می‌زنیم و حرف می‌زنیم و در آخر هم بعد از کلی حرف و دل‌جویی همسر ، حال‌م تنها کمی بهتر می‌شود ، اما خوب نمی‌شوم ...
ساعت 11 شده ، حوصله‌ام سر می‌رود بلند میشوم قدم بزنم ، قدم های‌م من را سمت پنجره نیمه باز سالن میبرند، پرده را کنار می‌زنم ، نسیم به صورت می‌خورد و حال‌م کمی جا می‌آید ، به سمت میزم بر می گردم و در همین حین متوجه می‌شم گوشیم در حال زنگ خوردن است ، قدم های‌م را تند تر می‌کنم و جواب می‌دهم:
-- بله؟
- سلام خوبی؟
-- سلام الحمدالله
- بیا پایین منتظرتم !
 همین جمله کفایت می‌کرد خودش برای سر حال آمدن من ، این را وقتی فهمیدم که با شنیدن این حرف برق شادی در چشمانم در خشید
بعد از چند جمله دیگر که پشت تلفن رد و بدل شد ، وسایل نصفه و نیمه جمع کردم و رفتم پایین ، بدون آسانسور و با پله‌ها! در همین حین تو دلم رفتن کنار پنجره که برای رفع بی‌حوصلگی ام بود را به فال نیک گرفت‌م و برای خودم ذوق می‌کردم از این ارتباط بین دل‌هایمان.
آن طرف خیابون دو چشم خندان منتظرم بود که همان نگاه خندان و منتظر برای از بین بردن تمام غم‌های یک عمر مرا بس بود.
قدم به قدم ، شانه به شانه مسیر کوتاه را رفتیم و برگشتیم و من با هر قدم دلگیری ، بی‌حوصلگی و دانه دانه غم‌های‌م را له کردم و خندیدم به همگی‌شان که باز هم نتوانستند حال ما را بگیرند و می‌دانم نخواهند توانست.
ساعت 20 :11 دقیقه بود که قانون شکنی کردیم و به بهانه گرسنگی نه، به بهانه بیشتر باهم بودن‌مان رفتیم برای نهار! نهار را خوردیم ، حرف زدیم ، حرص در آوردیم ، شیطنت کردیم ، خندیدم و غرق در دنیای کوچک و شاد خودمان شدیم.
قبل از رفتن سرکارهای‌مان همسرم برای اینکه دلش آروم و مطمئن شود برای چندمین بار باز پرسید الان دیگه حالت خوبه؟دل گرفتگیت برطرف شد؟ که این بار جواب دادم عالی‌ام ، همه چیز در کنارت آرومه ...
 مشغول کارم هستم و فقط خداروشکر می کنم از اینکه کنارم کسی هست که دل دل می کند برای رفع ناراحتی های کوچک‌م و همین حضورش در کنارم برای رفع تمام غصه‌های بزرگ و کوچک عالم مرا بس است.
صفحه پیامک گوشی ام را باز می‌کنم و تایپ می‌کنم :
همین از تمام جهان کافیه ، همین که کنارت نفس می‌کشم ...
 



۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۱ ، ۱۴:۰۶
سماء جمالی

در هفته‌ای که گذشت دوبار اتفاق افتاد!

این افرادی که با ضرب گرفتن به سبک خودشان با یک سوز صدای خاص شعر درباره حضرت علی و امام رضا در اتوبوس‌ها می‌خوانده‌اند را دیده‌اید؟ من این هفته بعد از مدت‌ها خیلی اتفاقی دو بار دیدم؛ یکی از این موارد در مسیری برایم اتفاق افتاد که بیشتر از یک سال مسیرم است اما تا الان ندیده بودم. این افراد نیت‌شان شاید صرفا کسب درآمد از طریق حلال باشد؛ که در کنار آن توسل هم به ائمه می‌کنند اما مطمئنا این افراد خودشان نمی‌دانند در آن لحظه کوتاهی که در اتوبوس وارد می‌شوند و برای جمعی از افراد که هر کدام گرفتاری، خستگی و مشکلات خودشان را دارند و این خستگی ها و فشارها گاها منجر به دعواهای کلامی می شود از امام رضا و توسل به او با سوز صدا می‌خوانند چه حس آرامش و انبساط خاطری هر چند کوتاه ایجاد می‌کنند. با خودم فکر می کردم کاش می‌شد در همه اتوبوس ها این افراد حضور داشتند و در طول روز برای آدم های خسته روزگار از امام رضا می‌خواندند؛ هم توسلی بود برای ما هم کسب درآمدی برای آنها.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۳۳
سماء جمالی

دست خودم نیست
دل تو دلم نیست
حواسم اینجا نیست
پاهایم در اختیارم نیست
حتی اشک هایم
چرا این روزها هیچ چیز سر جایش نیست؟!!!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۵:۴۰
سماء جمالی