آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

تک درخت یادگاری

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۹ ب.ظ

بعد رفتن بابا خونه‌ارو باسازی کردیم ؛ حیاط انداختیم تو پذیرایی و باعث شد پذیرایی بزرگتر و حیاط کوچکتر بشود. می خواستیم حیاط باشد ، هر چند کوچک اما باشد دو علت داشت این اصرار بودنش : یکی آن‌که حیاط هر چقدر هم کوچک و نقلی باز هم خوب است و حال و هوای خودش را دارد بخصوص وقتی مامان دیگ‌های آش و نذری های امام حسین تو حیاط به پا می‌کنند. علت دیگرش این بود که حیاط‌مان امانت دار یادگاری بابا بود. یادم نمی‌رود روزی که بابا نهال زیتون را آورده بودند و داشتن توی باغچه می‌کاشتن ، کنار دستشون نشسته بودم و نگاه می‌کردم و مدام سوال می‌کردم ، وقتی پرسیدم چرا میون این همه درخت ، زیتون ؟! بابا در همان حالی که مشغول خاک ریختن و صاف کردن خاک های دور نهال بود بهم گفتن درخت زیتون تو خونه ثواب و برکت داره برامون ...

حالا این سال ها و روزها نهال زیتون باغچه قد کشیده تا آسمان و برای خودش درخت زیتونی شده بزرگ که حتی گاهی زیتون‌های مشکی‌اش مهمان و برکت سفره ما می‌شود. دوستش داریم همگی‌مان ، مانند آن بچه‌ای  که عزیزتر از همه می‌باشد .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۴/۳۰

نظرات (۳)

۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۶:۲۶ ساقی رضوان

چ جالببببببببببببببب

زیتون ندیده بود اینجا

چ خوبه ک رشد میکنه

ما چی پ؟:دی

۰۶ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۳۸ آبجی کوچیکه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
سلام
از خونه و حیاط و بابا که مینویسی دلم خیلی تنگ میشه...
یاد قدیما میکنم...
بغض میکنه گلوم  :(
سلام
خیلی جالب بود این نوشته ، هم حزن داشت هم محبت ...
و هم اینکه شدید درکش کردم چون ما هم تو خونه ی بابابزرگ خدابیامرزم چندتا درخت یادگاری داریم ازشون که میوه هاش به خیلیا میرسه و برای ما هم سرشار از خاطره ست  ... :)
سایه ی مادرت مستدام باشه عزیز
التماس دعا / یا علی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی