آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال


ساعت 9:25 شب

ظرف های مهمانی دیشب هنوز درون ماشین ظرفشویی جا خوش کرده اند 

خانه مثل همیشه مرتب و تمیز ،گویی مهمانی در راه داریم

بوی عطر کیک دارچینی که دیگر کم کم اماده می شود تمام فضای خانه کوچکمان را پر کرده

صدای قل قل آب جوش که خودش را به در و دیوار کتری می زند هواسم را پرت خودش می کند

گاهی به غذاهای درون یخچال که از مهمانی دیشب مانده است فکر می کنم و خیالم از بابت شامی که اماده است راحت است

تلوزیون مثل همیشه که تنها هستم خاموش و ساکت کنار من نشسته است

صفحه گوشی روشن می شود : خانومی تو راهم ، خرید نداری ؟

من اما اینجا گوشه کاناپه نشسته ام و به تمام این 5 ماهی که چطور گذشت فکر می کنم

نفس عمیقی می کشم ، زیر لبم زمزمه می کنم :

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی‌ست

 حالم خوب است

همین

 

 

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۳۴
سماء جمالی

درست در روزها و ساعت‌هایی که برای بودن و داشتن تک تک ثانیه‌های‌ش دل دل کرده بودم

درست در گام به گام قدم‌های پر از شوق‌م، هر بار که به سوی تو ختم می‌شدند

در ثانبه به ثانیه لحظه‌های ناب بی قراری و دلدادگی‌ام با شما

در بُهت اولین دیدار و تمامی دیدارهای‌مان

در اولین حرف و تمامی حرف‌های‌م

از اولین قطرات اشک شوق دیدارت در طلوع صبحگاهی و تا آخرین آن از برای بی‌تابی ندیدنت...

فقط یک خواسته را بی‌تابانه خواست‌مت

یادتان هست!

که دگر نباشد میان‌مان دیداری

مگر ...


این روزها خیلی ها راهی دیاری هستند که من یکبار آن را در بهترین روزهای زندگی‌ام تجربه کرده‌ام، که تمام این عنایت را مدیون لطف خدا و کرم صاحب‌ش هستم. طاقت نرفتن و تاب ماندن در این روزها سختی شیرینی است که تجربه‌اش را زندگی می‌کنم ...   

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۵:۵۹
سماء جمالی

دلت گرفته است نه از یک چیز و یک نفر ، هزاران علت داری برای خودت که حالت با هر علت بدتر و بدتر می‌شود و اشکی که تو را نه روز و نه حتی وقت خواب تنهایت نمی‌گذارد ، گاهی فکر می‌کنی قسم خورده است که تنهایت نگذارد. با این همه حرف و ناراحتی اگر درون گرا باشی و معتقد به اینکه حرف دل جایش درون دل است ، ذره ذره آب شدنت را زندگی می‌کنی ...
می‌دانم که تنها تو حریفم می‌شوی، آن هم درست در لحظه‌های که دیگر در آستانه تحمل و صبرم قرار گرفته‌ام ، به موقع است توجه‌ات ، انگار از چشمان‌م خوانده‌ای که درست همین الان باید مرا مجبور کنی به این‌که حرف بزنم حتی شده یک کلمه ، حتی اگر بهانه پشت بهانه بیاورم ، تو دیگر امانم ندهی و تنها حرف زدنم تو راضی کند.

دستان‌م را گرفته‌ای و نگاه‌ت را پنهان که من راحت بگویم که تو راحت بشنوی ، که من راحت اشک بریزم که تو راحت ...

دل‌م را به زبان‌م سپرده‌ام و پشت سر هم می‌گوئیم ،انقدر که گاهی نفس‌م می‌گیرد ،گاهی بغض امان‌م نمی‌دهد ، حواس‌م به حالت نیست فقط می‌گویم و می‌روم تا جایی که تنها سکوت می‌ماند و چشمانی خیس و این یعنی حالا نوبت توست ...

دستان‌م را محکم فشار می‌دهی و اولین حرفی که می‍زنی آرامم می ‌کند: حق با توست ...

 برایم هر آنچه باید را می‌گویی ، هر آنچه می‌دانی مرا آرام می‌کند ، هر انچه که من نیاز دارم به شنیدنش ...

 نگاه‌م را بالا می‌آوری ،  با دستانت لبخند می‌کشی روی صورت‌م ، می‌گویی من هر کاری می‌کنم تنها برای داشتن همین لبخند ؛ چشمان‌م خیس است اما ناخودآگاه لبخند می‌زنم به تمام مهربانیت و مثل همیشه همان جمله معروف را می‌شنوم : بخند که خنده گل زیباست

حال‌م خوب است ...

۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۱۶
سماء جمالی

بعد رفتن بابا خونه‌ارو باسازی کردیم ؛ حیاط انداختیم تو پذیرایی و باعث شد پذیرایی بزرگتر و حیاط کوچکتر بشود. می خواستیم حیاط باشد ، هر چند کوچک اما باشد دو علت داشت این اصرار بودنش : یکی آن‌که حیاط هر چقدر هم کوچک و نقلی باز هم خوب است و حال و هوای خودش را دارد بخصوص وقتی مامان دیگ‌های آش و نذری های امام حسین تو حیاط به پا می‌کنند. علت دیگرش این بود که حیاط‌مان امانت دار یادگاری بابا بود. یادم نمی‌رود روزی که بابا نهال زیتون را آورده بودند و داشتن توی باغچه می‌کاشتن ، کنار دستشون نشسته بودم و نگاه می‌کردم و مدام سوال می‌کردم ، وقتی پرسیدم چرا میون این همه درخت ، زیتون ؟! بابا در همان حالی که مشغول خاک ریختن و صاف کردن خاک های دور نهال بود بهم گفتن درخت زیتون تو خونه ثواب و برکت داره برامون ...

حالا این سال ها و روزها نهال زیتون باغچه قد کشیده تا آسمان و برای خودش درخت زیتونی شده بزرگ که حتی گاهی زیتون‌های مشکی‌اش مهمان و برکت سفره ما می‌شود. دوستش داریم همگی‌مان ، مانند آن بچه‌ای  که عزیزتر از همه می‌باشد .

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۶:۱۹
سماء جمالی

دلم تنگ می‌شود، گاهی
برای حرف‌های معمولی
برای حرف‌های ساده
برای «چه هوای خوبی!» «دیشب شام چه خوردی؟»
برای «راستی مانادانا عروسی کرد» «شادی پسر زایید.»
و چه‌قدر خسته‌ام از «چرا؟»
از «چه‌گونه!»
خسته‌ام از سوال‌های سخت، پاسخ‌های پیچیده
از کلمات سنگین
فکرهای عمیق
پیچ‌های تند
نشانه‌های بامعنا، بی‌معنا
دلم تنگ می‌شود، گاهی
برای یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه داغ»
سه «روز» تعطیلی در زمستان
چهار«خنده‌ی» بلند
و
پنج «انگشت» دوست‌داشتنی….

مصطفی مستور

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۲ ، ۱۵:۵۰
سماء جمالی