آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

آوینـــار

... عشق و دوست داشتن در حد کمال

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیارت» ثبت شده است

درست در روزها و ساعت‌هایی که برای بودن و داشتن تک تک ثانیه‌های‌ش دل دل کرده بودم

درست در گام به گام قدم‌های پر از شوق‌م، هر بار که به سوی تو ختم می‌شدند

در ثانبه به ثانیه لحظه‌های ناب بی قراری و دلدادگی‌ام با شما

در بُهت اولین دیدار و تمامی دیدارهای‌مان

در اولین حرف و تمامی حرف‌های‌م

از اولین قطرات اشک شوق دیدارت در طلوع صبحگاهی و تا آخرین آن از برای بی‌تابی ندیدنت...

فقط یک خواسته را بی‌تابانه خواست‌مت

یادتان هست!

که دگر نباشد میان‌مان دیداری

مگر ...


این روزها خیلی ها راهی دیاری هستند که من یکبار آن را در بهترین روزهای زندگی‌ام تجربه کرده‌ام، که تمام این عنایت را مدیون لطف خدا و کرم صاحب‌ش هستم. طاقت نرفتن و تاب ماندن در این روزها سختی شیرینی است که تجربه‌اش را زندگی می‌کنم ...   

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۵:۵۹
سماء جمالی

دقیق یادم نمی‌آد از چه زمانی برای این لحظه دعا کردم اما این را خوب به یاد دارم از وقتی عشق‌ش در دل و جان‌م جوانه زد از همان لحظه آرزو و دعای او‌‌ل‌م بوده تا همین امروز. همین امروزی که هنوز باور نکرده‌ام قرعه به نام من افتاده و تا خودم را در آن لحظه و موقعیت نبینم نخواهم باور کرد و شک ندارم در ان لحظه هم هنوز باور نکرده‌ام

این روزها روزهای‌یست که لحظه به لحظه نزدیک می‌شوم به آرزویی که گاه می‌ترسیدم تا همیشه رویا بماند و حالا دعای‌م رو به اجابت است ، ‌اما ... اما نه تمام دعای‌م که اگر گاه پاهای‌م سست می‌شود ، گاه اشک می‌ریزم و غصه دنیا را دارم تنها علتش این است که تمام دعای من این نبوده و این بماند بین من و خود او ...

این روزها تمام من شور و اشتیاق است و تنها چیزی که خوب می‌دانم این است که از ازل اینگونه رقم خورده برای‌م که

روزهای پایانی سال 91 و روزهای آغازین سال 92 را دست در دست همسفر زندگی‌م

زیر سایه امن حضرت پدر

و میهمان حریم آرام جان‌م حضرت ارباب

حال‌مان را به احسن ترین احوال زنده خواهیم کرد
                                                انشاءالله

حسین آرام جانم


۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۱ ، ۲۳:۱۳
سماء جمالی

زیاد شنبده بودم این جمله  « دلم کنده شده بود » را اما الان می توانم بگویم تا به حال خوب مزه اش نکرده بودم . این را وقتی فهمیدم که چند بار برنامه ریزی سفر شد اما جور نشد هر بار به علتی ، می دانستم همه این ها بهانه است ولی اینکه تا لحظه خرید بلیط هم پیش بروی اما باز جور نشود بد دلت می شکند و اگر این اتفاق چند بار بیفتد ..... مدام در سرم این فکر بود چرا جور نمی شود؟ چرا هر بار به علتی که نمی شود " هیچ " کاری هم کرد که رفع شود بهم می خورد؟ چرا من راهی سفر نمی شوم؟ و مهم تر و بدتر از همه این سوال که « آقا چرا نمی طلبد؟! »
...
چشمان را که باز کردم ساعت 3 خورده ای نیمه شب بود. سوار تاکسی شدیم برای حرکت به سمت هتل. لطف آقا این بار جوری شاملمان شد که فاصله هتل کمتر از 5 دقیقه تا درب باب الجواد بود و این نعمتی بزرگ بود در نوع خودش.ساک ها را همان جا در خیابان گذاشتم و به سمت در باب الجواد راه افتادم و از دور نگاهم را گره زدم به گنبده طلایی رنگی که آن موقع نیمه شب عجیب دلبری می کرد.
دلم نمی خواست وارد حرم شوم ، سرم را پایین انداختم  و ایستادم روبروی ورودی باب الجواد ، زیر لب سلام دادم و در حین سلام دادن سرم را بالا اوردم و ....
اولین دیدارم بعد از این چند سال را در کنار تمام آن  لحظه هایی که نگاهم به پنجره های ضریحش گره خورده بود در کنار شب هایی که در صحن جامع نشسته بودم و با تو آقای خوبم درد و دل می کرد م،  آن لحظه ای که دستانم را گرفتی و به سمت ضریحت کشاندی هرگز فراموش نمی کنم ، هرگز.
موقع برگشت و خداحافظی که نه! طلب دیدار مجدد همان جا به آقای خوبم گفتم « حالا فهمیدم چرا " الان " اذن دخول به حرمت را روزیم کردی »

پ.ن: مشهد یعنی ، شهد ناب لحظه های شیرین در پناه امن رضا بود

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۰۲:۱۷
سماء جمالی



قطره قطره آب شد
نگاهی که امتدادش ضریح شماست

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۱ ، ۱۶:۳۹
سماء جمالی